آیتالله سید رضا بهاءالدینی درنهمین روز از فروردین ماه 1287 ش (1327 هجری قمری) در شهر مقدس قم به دنیا آمد. پدرش سید صفیالدین از علمای بزرگ زمان خود بود که به خاطر اندوختهی ذهنی سرشارش به «کشفالآیات» علما معروف بود. مادرش نیز فاطمه سلطان، از نوادگان صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا) بود. نویسنده کتاب آیت بصیرت از قول ایشان نقل کرده است :«... یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و علاقه ای قلبی به آنان پیدا می کردم. خیر و شر را می فهمیدم و اهل آن را می شناختم. در همان ایام بود که بین انسانهای خیر و نیکوکار و افراد شرور و طغیانگر فرق می گذاشتم. در بیانی فرمودند:« خداوند از دو سالگی معرفتش را به ما داد. »
|
ایشان در مورد رویای ملکوتی خود فرمودند : در کنار رفتن به مکتب، با بچه ها الک دو لک (چوب بازی) می کردیم. در همان ایام و در هنگامی که هفت سال بیشتر نداشتم، شبی در خواب دیدم مشغول بازی هستم. سید بزرگواری جلو آمد و به تمامی بچه ها پول و شکلات داد، همه خوشحال شدند اما چیزی به من نداد و گفت : نه، به این نمی دهم ! چون بچه است و اهل بازی از شدت ناراحتی از خواب پریدم. مدتی فکر کردم. ناگاه احساس نمودم که قرار است خیری به بنده برسد اما بازی در کوچه مانع آن است. از همان زمان تصمیم گرفتم در کوچه بازی نکنم و چنین هم کردم.
در مورد تحصیل در حوزه علمیه قم می فرمودند:« در همان هفت هشت سالگی بودم که حاج شیخ عبدالکریم حائری آمد تا به مشهد برود.در ایوان طلای ( حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ) نماز می خواند. رفت و در مراجعت توافق شد در قم بماند.ما در آن سنین در مدرسه رضویه علیه السلام بودیم. برای خواندن مغنی به مدرسه فیضیه آمدیم. آنوقت درس آشیخ محمد علی ادیب می رفتیم و اینها همه قبل از آمدن حاج شیخ بود. »سیدرضا تا حدود 12سالگی مشغول به تحصیل ادبیات عرب و مقدمات بود و در این سن، نزد مرحوم آیت الله حائری یزدی امتحان داد. موفقیت چشمگیر او در این امتحان، موجب آشنایی و توجه آیت الله حائری به ایشان شد: «وقتی ما در مدرسه ی فیضیه و در حجره بودیم، با اینکه منزل ما قم بود همین محله ای که الآن هستیم، ولی یکبار حساب کردیم دیدیم یکسال شده که به منزل نرفته ایم. آنقدر سرگرم تحصیل و تدریس بودیم که به فکر منزل نمی افتادیم و هر وقت پدر و مادر و اقوام می خواستند از ما دیدنی بکنند به مدرسه می آمدند. چنان عشق و علاقه ای به تحصیل داشتم که زندگی ام کتاب بود و همنشینم، درس و بحث و مطالعه، با هیچ جلسه ای و برنامه ای به اندازه ی مجلس درس، انس نداشتم. بطوریکه در سن نوجوانی، روزانه حدود 16ساعت کار درسی می کردم. به کارهای فکری شوق بسیار داشتم بطوریکه لحظه ای نمی آسودم و همیشه فکرم مشغول بود.».
ازدواج
می فرمودند:« خیلی زود ازدواج کردیم. در سن هفده سالگی بودیم که ازدواج کردیم. ازدواج من وضع عجیبی داشت.مادر ما به ما پیله کرد برای ازدواج، گفتم: اگر مجلسی هم فراهم کنی و من نیایم که ازدواجی نمی شود.مادرم وقتی دید حرف من جدی است متوسل به پدرم شد و خودش مأیوس شد. من می خواستم تا سن 35، 36 سالگی ازدواج نکنم، بلکه بروم نجف و تحصیلات را ادامه بدهم.پدر ما که هشتاد سال سن داشت، آمد مدرسه فیضیه، در حجره و به ما گفت: تو به ما اجازه می دهی که خانه فلانی برویم و با این تعبیر که اجازه می دهی به خانه فلانی برویم، دهان ما را بست و ما را کوبید.او اهل تأدب نبود. حالا چطور بود یک چنین تأدبی کرد، نمی دانم. ما سکوت کردیم و ازدواج کردیم.از سخنان ژرف و اندیشه های پرارج ایشان است که :(در ابتدای جوانی که ازدواج کرده بودم، برای امور اقتصادی خود برنامه ای تنظیم کردم، ولی خدای تعالی همه برنامه های ما را به هم زد تا کنون خوشحال هستم که آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در کارهای اقتصادی وارد شوم.راضی ام که رزق و روزی خود را به عهده خداوند متعال گذاشتم و از فکر شغل دوم و توسعه زندگی بیرون آمدم. بسیار خوشحالم که تنها و تنها به تحقیق جذب شدم و امور مادی نتوانست مرا به طرف خود جذب کند آنچه رزق ما بود خدا رسانده است).اجتهاد
حضرت آیت الله بهاءالدینی (تقریباً) در نوزده سالگی به منظور زیارت ائمه هدی علیهم السلام به عتبات مشرف شد و در مدت اقامت خود در نجف، در درس فقهای گرانمایه، از جمله مرحوم میرزای نائینی و مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی ، شرکت می کرد.سید از او می خواهد که در حوزه نجف بماند؛ ولی چون سفر وی زیارتی بود و از طرفی هم در اوایل ازدواجش صورت گرفته بود، به ایران باز می گردد تا برای امتثال امر سید، مقدمات سفر تحصیلی به نجف را فراهم کند؛ ولی مشکلاتی پیش می آید و موفق نمی شود.در نوزده سالگی تحصیل دروس خارج فقه و اصول را آغاز کرد؛ ابتدا در محضر درس آیتالله العظمی عبدالکریم حائری یزدی حاضر شد و پس از فوت وی، در دروس خارج فقه و اصول آیات عظام صدرالدین صدر، محمد حجت، محمدتقی خوانساری و بروجردی حاضر شد و در ۲۵ سالگی به درجه اجتهاد رسیددرباره اجازه اجتهاد خود نقل می کردند:« در صدور اجازه اجتهاد ما، بین آقای اراکی ( آیت الله العظمی حاج شیخ محمد علی اراکی ) و خوانساری (آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری)، اختلاف بود.در نهایت آقای خوانساری حاکم شد. البته این اجازه اجتهاد فعلاً پیش ما نیست نمی دانم شاید پیش آقای ... باشد و اجازه روایت هم از مرحوم محدث قمی داشتیم ( صاحب مفاتیح الجنان و کتابهای بسیار دیگر)ایشان همچنین می فرمودند: «از همان اوایل هر چه را می خواندیم، تدریس می کردیم، مثلاً زمانی که آقای مطهری و دیگران پیش ما درس می خواندند خیلی سال است. قبلش نیز ما تدریس داشتیم. مجموعاً هفتاد سال تدریس داشتیم. به آقای مطهری و منتظری و صدر (امام موسی صدر) رسائل درس می دادیم و آقایانی از حوزه، قدری قوانین پیش ما خواندند.»
8 سال دفاع مقدس
در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، علیرغم کهولت سن، بارها در جبهههای حق علیه باطلحضور مییافت و به تشویق رزمندگان اسلام میپرداخت که از جملهی آن حضور در عملیات والفجر مقدماتی و قوت قلب دادن به رزمندگان اسلام بود.در ملاقات با برادران رزمنده میفرمود: «من برای ملاقات با شما غسل کردهام» آن زمان که فشار بر رزمندگان جبهههای حق علیه باطل زیاد میشد و کمتر کسی از آن خبر داشت ایشان میفرمودند: «امشب از جبههها خوابم نبرد چرا که میدیدم چه بر سر رزمندگان میآید»
یاری نهضت امام خمینی(ره)
آیت
الله بهاءالدینی از شروع مبارزات و از زمان کشف حجاب با حضرت امام همراهی و
همفکری داشتند و در زمان اوجگیری مبارزات امام بعد از رحلت آیت الله
بروجردی، در قم معروف بود که کسی که در مبارزات هماهنگی کامل با امام دارد،
آیت الله بهاءالدینی است.حضرت
امام نیز زهد و تقوا و بی اعتنایی ایشان به دنیا را می ستودند و با تکریم
مقام علمی و عرفانی ایشان، به طلاب می فرمودند که از آیت الله بهاءالدینی
بخواهید برای شما درس اخلاق بگذراند. وقتی حضرت امام در تبعیدگاه بود به
ایشان می گویند: فردی را معین کنید که مردم به او مراجعه کنند و شهریه را
بدهد و از جمله اسم ایشان برده می شود. امام می فرمایند: ایشان از هر جهت
خوب است، جز این که او آنقدر بی اعتنا به دنیا است که هر چه به او بدهند به
این و آن می دهد و برای اول ماه و شهریه پول باقی نمی ماند. وی بعد از
پیروزی انقلاب اسلامی همواره از نظام اسلامی حمایت مینمود.
|
همچنین فرمدند : بعد از امام اگر بشود به کسی اعتماد کرد، به این سید (آیت الله خامنه ای) است... البته هیچ کس «آقا روح الله» نمی شود. ولی آقای خامنه ای از همه به امام نزدیک تر است. کسی که ما به او امیدواریم، آقای خامنه ای است... باید به او کمک کرد که تنها نباشد.
جرعه هایی از دریای معنویت
وقتی پرسیدند چرا مدتی فقط دعای اللهم کن لولیک ... را می خوانید، گفتند: «حضرت پیغام دادند، در قنوت به من دعا کنید.»
علاقه ایشان به حضرت امام تا جایی بود که وقتی در سال 1342، یکی از درس های سطح عالی ایشان با کلاس حضرت امام، هم زمان می شود، برای تقویت کلاس امام، درس خود را تعطیل می کنند
حضرت آیت الله بهاء الدینی به مناسبت هر عملیاتی، جسله روضه برای سلامت
مدافعان دین و مملکت اسلامی برپا میکردند و خود نیز مقید به حضور در آن
جلسه بودند.
وقتی آقای بهجت از در خانه آقای بهاءالدینی بیرون آمدند، برگشت نگاهی به درِ این خانه کردند و فرمودند: همسایههای ایشان ندانستند که با چه کسی همسایهاند، ولی بدانند یا ندانند، برکات حضور حضرت در این خانه به اینها هم میرسد».
جناب حجة الاسلام محمد على شاه آبادى از قول استاد جناب آقاى محمد رضا حکیمى نقل فرمود که :مرحوم آیة الله بهاءالدینى رحمت الله علیه چشمانى بى حجاب داشت ، از این جهت قبل از رفتن به نزدش و حتى شرکت در نماز باید یک هفته مراقبت شدید رفتارى انجام مى شد، تا با رعایت احتیاط لازم دیدارش میسور مى گردید
آیت اللّه بهاءالدینی همواره از قبول مصاحبه های تلویزیونی، تلاش برای
مرجعیت، خرید منزل نزدیک حرم برای شناخته شدن بیشتر یا تهیه مُهر و دایر
کردن دفتر مراجعات برای مرجعیت، سر باز زدند. گاهی که با اصرار برخی
ارادتمندان روبه رو می شد، می فرمود: «بالاتر از اینها فکر کنید. گیرم که
نام بنده بر سر زبان ها افتاد، وقتی پیش خدا دستم خالی است، آن شهرت برای
من چه سودی دارد؟... نام بنده موضوعیت ندارد»
ایشان بسیار ساده زیست و بی تکلف بودند. خانه ای محقر و خشت و گلی در کناره حسینیه داشتند. از خود ثروتی به جای نگذاشت و اجازه تعویض و تعمیر منزل مسکونی را هم نداد و در مقامی بود که هیچ دیدی نسبت به دنیا و زندگی آن از جهت پستی و بلندی آن نداشت. هیچ گاه برای آمدن فردی تغییری در زندگی و وضع خود و منزل نمی داد.(1)
3 خاطره از آیت الله بهاءالدینی
حجة الاسلام محمد على شاه آبادى به نقل از مرحوم حجة الاسلام حاج شیخ حسن معزى گفت :
روزى به اصرار ناگهانى مرحوم آیة الله بهاءالدینى رحمت الله علیه جهت تشرف به مشهد مقدس ، مجبور شدیم با همراهى جناب حجة الاسلام امجد و تهیه پرزحمت وسیله نقلیه اى عازم مشهد شویم . وقتى از علت اصرارشان سؤ ال نمودیم ، ایشان لطیفانه اشاره کرد که سوالى از حضرت رضا (علیه السلام) دارد که باید مستقیما از آن حضرت پرسش نماید! در مسیر راه سختیهاى فراوانى بر ما وارد آمد. برف سنگین و اقامت دو یا سه روزه در وسط بیابان ، آن هم در آن هواى سرد، امان ما را بریده بود.پس از رسیدن به مشهد مقدس و استراحتى مختصر به همراه آیة الله بهاءالدینى رحمت الله علیه عازم حرم مطهر شدیم ، ولى پس از چند دقیقه با خروج ناگهانى و بدون مقدمه آیة الله بهاءالدینى رحمت الله علیه از حرم ، ما نیز به ناچار براى همراهى با آن مرحوم خارج شدیم . تعجب ما وقتى بیشتر شد که ایشان بدون مقدمه ، صریح و قاطع فرمود: امروز بعد از ظهر باید به قم برگردیم !؟ما اعتراض کنان و با ناراحتى فراوان گفتیم : آقا ما صبح رسیدیم ، حالا چه اشکالى دارد که چند روزى بمانیم ؟!ایشان فرمودند: نه ! باید برگردیم .ما نیز موافقت کرده و در عین حال ، زیرکانه پرسیدیم : آقا جواب سؤ التان را از حضرت رضا (علیه السلام) گرفتید!؟فرمودند: آرى در همان چند دقیقه زیارت ، جواب را گرفتم !
«محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی بودیم. موقع استراحت ایشان بود امّا یکی از آقایان – که روحانی بود -اصرار داشت که میخواهم ایشان را ببینم و کسب تکلیف کنم. ایشان فرمودند: بیا، آمدند، فرمودند: حرفتان را بگویید. آن شخص گفت: جلوی این دو نفر بگویم؟ آقا فرمودند: بله، جلوی همینها بیان کنید. گفت: میخواهم برای مجلس، کاندیدا شوم. آقا فرمودند: اگر احساس میکنی بهتر از دیگران هستی و میتوانی کار کنی، نرو!آن شخص تعجّب کرد. ما هم تعجّب کردیم؛ چون معمولش این است که میگویند: اگر احساس کردی در کار کردن بهتر از دیگران هستی و احساس تکلیف میکنی؛ جلو برو امّا ایشان فرمودند: اگر احساس میکنی که بهتر از دیگران هستی، جلو نرو!گفت: آقا! چرا؟ آقا فرمودند: برای اینکه اگر گفتی: چون من بهتر میفهمم و بهتر متوجّه میشوم؛ پس باید خودم را در معرض رأی قرار بدهم؛ این، یعنی خودبزرگبینی و خودبینی و بدان اگر در این حال، وارد شوی، دیگر نه تنها اثر مثبت برای تو ندارد، بلکه بر عجب و خودبینی و تکبّرت افزوده میشود – تعبیر خیلی عجیبی بود که ایشان بیان کردند -جرأت کردیم، عرضه داشتیم: آقا! پس چه کسانی باید وارد شوند؟
فرمودند: اگر به من باشد میگویم آن عدّه که علمای ربّانی به آنها تکلیف کنند و خودشان برای خودشان احساس تکلیف نکنند. چون وقتی احساس تکلیف کردند، یعنی احساس کردند خودشان نسبت به دیگران برترند و همین احساس برتری نسبت به دیگران، خودبینی است که این همان شرّ اعظم است – تعبیر شرّ اعظم برای خودبینی را ایشان بیان فرمودند :اگر کسی فکر کند من بهتر میفهمم، من بهتر متوجّه میشوم، من بهتر از دیگرانم و …؛ این یعنی در بستر اخلاق رشد نکرده است. لذا آن موقع است که دیگر همه شرارتها آرام آرام، – به تعبیر امروزیها- به صورت جنگ نرم، در وجودش ورود پیدا میکند؛ همان چیزی که قرآن به عنوان وسواس بیان میکند «وسواس الخنّاس»، همان چیزی که «همزات الشّیاطین» بیان میشود، آن همزاتی که اینقدر نرم و بیصدا است و چنان آرام نفوذ پیدا میکند که یکدفعه میبیند همه شرارتها در وجودش قرار گرفته؛ چون خودخواه و خودبین بوده است. لذا اولیاء خدا میگویند: باید از شرّ اعظم (خودبینی) بیرون رفت.»
روزی یکی از نزدیکان مرحوم حضرت آیت الله بهاءالدینی نقل کرد که خدمت آقا بودم، صحبت از مسافرت و زیارت وجود مقدس امام رضا (ع) شد. گفتم چه خوب بود می رفتیم مشهد! آقا فرمود: برویم. گفتم: چه وقت؟ فرمود: الان. عبا و عصای آقا را آوردم – مهیای سفر شدیم، ناگاه یادم آمد که هیچ پول ندارم – با خود گفتم، نکند آقا هم پول نداشته باشد. به خود گفتم بهتر است ماجرا را به آقا بگویم. عرض کردم آقا من هیچ پول ندارم، فرمود من هم ندارم، گفتم پس چه کار کنیم فرمود برویم. بدون پول حرکت کردیم از حسینیه آقا پیاده آمدیم تا سر خیابان، منتظر ماندیم ناگهان دیدیم از آخر خیابان چهارمردان جوانی با دوچرخه به سرعت می آید.وقتی نزدیک آمد، ایستاد و کیسه ای پول به آقا داد و گفت: آقا این پول مال شماست، آقا بدون اینکه چیزی به او بگوید، خطاب به من فرمود: فلانی بگیر و برویم.(2)
خوشه هایی از پندهای عارفانه
ما تجربه زیادی به دست آورده ایم و وجدان نموده ایم که برای رهایی از مشکلات راههایی هست که بهترین آنها را خود حس کرده ایم و به کمک آنها به حاجت هایمان رسیده ایم :(نذر کردن گوسفند برای فقرا، خواندن حدیث کساء به طور پی در پی ، پرداخت صدقه و ختم صلوات ).
آنچه اصل است و روح نماز است، این است که اگر دیدید نماز شما مورد قبول است یا نه از این جا تجربه کنید که اگر دیدید نماز شما جلو دروغ و فساد و منکرات را مى گیرد، بدانید نماز شما مقبول است، کار نماز این است، همان طور که آتش مى سوزاند و آب خاموش مى کند، نماز هم انسان را از منکرات نجات مى دهد. آن زمانى که انسان به فکر منکر افتاد اگر دید نمازش مانع دروغ گفتن اوست، به او گفت تو که نماز مى خوانى، عبادت خدا را مى کنى، این کار را نکن ! و این کار را نکرد، بداند نمازش مورد قبول است.
فقر و تنگدستی اصلاح کننده طلبه است و عزت نفس و مناعت طبع امری لازم و ضروری برای اوست . تکامل در نتیجه فشار است . اگر پیشروی می خواهید باید سختی بکشید.
« نعمت ولایت از بزرگترین رحمتها و نعمتهای الهی است. همین نعمت ولایت است که مورد سؤال است. ولایت ضامن اجرایی اسلام در اصول و فروع است. به قدرت ولایت رجل الهی است که تمام حکومتهای شیطانی از هم فرو می پاشد. به قدرت ولایت رجل الهی است که تمام دستگاههای اجرایی حکومت اعم از قضاوت، تعلیم و تربیت، روحانیت، اقتصاد و سیاست جهت الهی پیدا می کند؛ چون در رأس کار، مرد الهی است. اصل اوست و فروع تابع او هستند. »
وفات
|
آخرین روزهای حیات پربرکت این عالم ربّانی و عارف الهی، با بیماری همراه بود. آقای حیدری کاشانی چنین نقل می کند: روزی خدمتشان رسیدم فرمود: ما سه مرتبه با خدا دبّه کرده ایم. بنا بوده برویم از خدا خواستیم بمانیم از آن روز به بعد گویا روز به روز ارتحال و انتقال از این عالم را در وضع مزاجش می دیدم. در یکی از همین روزها فرمود: «ما می دانیم آنطرف برای ما بهتر است. لذا از مرگ باکی نداریم.» و در مرتبه دیگر که خدمتشان رسیدم فرمودند: «ما به تو گفتیم از مرگ باکی نیست اما خیلی مشکل است.» به نقل یکی از اطرافیان آیت الله بهاءالدینی، ایشان زمان مرگ خود را یک هفته قبل خبر داده بودند و فرموده بودند: سلمان و ابوذر به تشییع من می آیند. روز جمعه 1376/4/28 برابر با چهاردهم ربیع الاول 1418 روح بلند و ملکوتیِ آن فقیه پارسا به جوار رحمت حق شتافت به فرموده رهبری مکان دفن پیکر مطهر آن بزرگ مرد عرصه عرفان و تهذیب در مسجد بالا سر در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، کنار قبر مطهر مرحوم آیت الله العظمی اراکی، بالای سر استادش، مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی و دیگر مراجع معین شد. در زمان حیات آیت الله بهاء الدینی وقتی درباره مکان قبر، با ایشان مذاکره شده بود، فرموده بودند:« آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی گفته قبر تو پای من. »
منابع:کتاب حاج آقا رضا بهاءالدینی: آیت بصیرت
کتاب سلوک معنوی: گفتارها، مصاحبهها و خاطرههایی از فقیه وارسته و عارف فرزانه حضرت آیهالله بهاءالدینی
کتاب سیری در آفاق: زندگینامه حضرت آیهالله العظمی بهاءالدینی (قدس سره)
کتاب نردبان آسمان: مجموعهای از درسهای اخلاق فقیه وارسته و عارف فرزانه، حضرت آیتالله بهاءالدینی
مطلب بسیار جالب و قابل تاملی بود..
طاعات و بندگیتون مقبول حق
تمنای دعا...
ممنون از حضور و نظرتون
یا علی
التماس دعا
اول سلام
دوم خدا خیرتان دهد
علیک سلام.
ممنون از حضور و نظرتون
التماس دعا/ یا علی
طاعات و عبادات شما هم مقبول درگاه حق
راستی یادم اومد تولدتونم بوده با نیم ماه تاخیر تبریک
ان شاءالله نقطه عطفی بوده باشه در زندگیتون
راستی وبلاگ قرآنم هم آپ شده و ختم قرآنی گذاشتیم
اگر دوست داشتید سری بزنید.. شما همیشه شرکت میکردید گفتم این بار هم خبر بدم
http://quran-quran.blogfa.com/
التماس دعای شدید
یا علی
ان شاءالله قرآن شفیع شما در روز قیامت باشد.
ان شاءالله اگر لیاقت داشتم حتما در ختم قرآن شرکت میکنم.
التماس دعا/ یا علی
وبلاگ جالبی دارید . . . کاش ما هم جز افراد سالک الی الله باشیم . . . التماس دعا
ممنون از حضور و نظرتون
ان شاءالله
یا علی/ التماس دعا
سـلام
طاعات و عباداتتون قبول باشه ان شاء الله
مطلب بسیار مفیدی بود
+ تبریک بابت حضور مجددتون تو فضای مجازی
موفق باشید
یا علی
علیک سلام
ان شاءالله .طاعات شما هم قبول ان شاءالله
ممنون از حضور و نظرتون
یا علی / التماس دعا